کد مطلب:246009 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

راوی این بخش از ماجرا حکیمه خاتون است، فرزند امام کاظم و خواهر امام رضا
در خانه بودم كه كسی از جانب برادرم، حضرت امام رضا پیام آورد: ایشان مایلند شما را ببینند.

حدس زدم این دعوت برادر باید بی ارتباط نباشد با خیزران و فرزندی كه در راه دارد.

خیزران نام همسر برادرم امام رضا است. او كه از اهل «نوبه» است، پیش از ازدواج سبیكه نام داشته است؛ اما برادرم به هنگام ازدواج بر او نام خیزران نهاده است، بگذریم.

سریع مهیا شدم و خودم را به خانه امام رساندم. حدسم درست بود.

امام فرمود: «خواهرم! امشب فرزند مبارك خیزران متولد می شود. دوست دارم تو در كنارمان باشی.»

چه خبری از این خوش تر!؟

گفتم: «پا بر چشم من بگذارد عزیز برادرم.»

و ماندم.

شب شد و دیگر زنان قابله نیز آمدند و ما همه به اتاق خیزران درآمدیم.



[ صفحه 13]



امام برای ما چراغی افروختند و رفتند.

چون زمان ولادت فرزند رسید، چراغ، ناگهان خاموش شد و لحظاتی بعد فضای اتاق به نوری دیگر روشنایی گرفت؛ نوری كه با همه ی انوار كه تا آن زمان دیده بودیم، متفاوت بود، منبع و منشأ روشنی، نور چهره ی نوزاد بود؛ نوزادی پیچیده در پرده، پرده ای به لطافت گلبرگ.

پرده را كنار زدم و سراپای كودك را غرق بوسه كردم. آن گاه او را در پارچه ای سپید پیچیدم و در آغوش امام نهادم.

بماند كه آن شب تا صبح امام در گوش او چه ها گفت و با او چه ها كرد.

من سه شبانه روز پیاپی، در كنار این مادر و فرزند بودم و لحظه ای از آنها جدا نشدم. در سومین شب تولد، ناگهان كودك برخاست، بر چپ و راست خود نظر كرد و با زبانی روشن و بیانی فصیح گفت:

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.

من از شدت شگفتی نزدیك بود كه قالب تهی كنم. سراسیمه به محضر امام شتافتم و واقعه را بیان كردم.

لبخندی آرامش بخش بر لبان امام نشست. فرمود: «حكیمه جان! آنچه از این پس در او خواهی دید، بسیار شگفت انگیزتر است از آنچه تاكنون دیده ای.» [1] .



[ صفحه 14]




[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه 430 - 429.